پتوی سفری راهراه پیچیدم بهخودم
و ولو شدم روی کاناپه با لیوان چایی. دارم Rookie Blue میبینم؛ ازین سریالای نرمی که باهاش صرفا خوشخوشک میری جلو و برای
روزایی مثل امروز که از صبح تلفنای ناخوشایند داشتم، مثل استامینوفن عمل میکنه.
ازون وقتای فاکدآپمه که از صبح اشکم نشسته دم مشک تا همین الانا و مثلا سوختن یه
لامپ هالوژن میتونه وادارم کنه به یه سیر دل زار اساسی. اینجور وقتا فقط سریال
میبینم. کتاب و فیلم جوابم نمیده. سریال میندازدم توی یه اتوبان بدون دستانداز
و ته، بدون عوض کردن دنده، خلاص. مدلمم اینه که سایلنت میشم کامل و پتوی نازک رو
میکشم تا روی بینی و فقط چایی میخورم.
توی سیزن چهار، اندریا مکنلی از شانس بد همگروهی مارلو
کروز، دوستدختر اکسش میشه. ته یه عملیات کوفتی که هیچچی طبق برنامه پیش نمیره،
آندریا و مارلو هردوشون کلی گرفتار میشن و چندساعتی بازداشت. آخرشب وقتی اندریا
شیفتش تموم میشه که بره خونه، میبینه که سَم (دوستپسر قبلیش و دوستپسر فعلی
مارلو) داره مارلو رو توی پارکینگ میبوسه. وقتی مارلو میره، اندریا به سم میگه تبریک
میگم دختر خوبیه. سم مغرور و با پوزخند ازش میپرسه استعدادت توی گفتن بدیهیاته؟
و اندریا با خونسردی جواب میده نه فقط میدونم کی باید کنار بکشم؛ استعدادم اینه.
یهکوچولو سرماخوردهام بهاضافهی تب بهاضافهی پیاماس.
دلم سوپ میخواد ولی جون پختن ندارم. بهیکی دوجا زنگ میزنم ولی سوپ تنها رو
دلیوری نمیکنن. کنارش چارتا چیز دیگه سفارش میدم و میچپونم توی یخچال. وسط هورتکشیدن
سوپ داغ، یاد اندریا میفتم، یاد تلفنای صبح، یاد تکستای عصر. همینارو صبح داشتم
پشت تلفن میگفتم به مشاور رییس جدیده و عصر مینوشتم برای اون خدابیامرز؛ کاسهی
سوپ رو میذارم روی میز و فرو میرم زیر پتو و سریال رو پلی میکنم و یادمه این
استعداد منم هست؛ خوب میدونم کی باید کنار بکشم.
اینم گوش بدید با من؛ قشنگه. قشنگ و رنجور: یوما لالا
اینم گوش بدید با من؛ قشنگه. قشنگ و رنجور: یوما لالا